یکی از سناتورهای معروف آمریکا ، درست هنگامیکه از درب محل کارش خارج شد ، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازههای بهشت رسید و فرشتهای از او استقبال کرد.«خیلی خوش آمدید.این خیلی جالبه.چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازههای بهشت ملاقات میکنیم.به هرحال شما هم درک میکنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم سادهای نیست»
سناتور گفت «مشکلی نیست.شما من را راه بده ، من خودم بقیه اش رو حل میکنم»
فرشته گفت «اما در نامه اعمال شما دستور دیگری ثبت شده ، شما بایستی اول یک روز در جهنم و بعد یک روز در بهشت زندگی کنید.آنوقت خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
سناتور گفت «اشکال نداره.من همین الان انتخابم را کرده ام، میخواهم بروم به بهشت»
فرشته گفت «میفهمم ... به هر حال ما دستور داریم ، ماموریم و معذور» و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پائین رفتند.پایین ... پایین ... پایین ... تا اینکه به جهنم رسیدند. در آسانسور که باز شد ، سناتور با منظره عجیبی روبرو شد.زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل ، در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمیسناتور منتظر او بودند و برای استقبال به سوی او دویدند.آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند.سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند.همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافه کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنیهای گرانبها صرف کردند.شیطان هم درجمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند.
به سناتور آنقدر خوش گذشت که نفهمید یک روز او چطور گذشت.راس بیست و چهار ساعت ، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش اخلاق و خونگرم آشنا شد و با آنها دیدارهای زیادی هم داشتند آنجا هم موسیقیهای دلنوازی وجود داشت.سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت. بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته ؟
سناتور گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم.حالا که فکر میکنم میبینم بین بهشت و جهنم ، من جهنم را ترجیح میدهم»
بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.وقتی وارد جهنم شدند، این بار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف را دید ، پر از آتش و سختیهای فراوان.دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک ، در لباسهای بسیار زشت و کثیف بودند.سناتور با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظره دیگری دیدم ؟ آن سرسبزیها کو ؟ ما شام بسیار خوشمزهای خوردیم ؟ زمین گلف ؟ ... »
شیطان با خنده جواب داد: «آن روز ، روز تبلیغات بود ...
امروز دیگر تو رای دادی».
نتیجه اخلاقی :
گول تبلیغات و تجملات تبلیغاتی کاندیدها را نخورید...
حسین اسماعیلی طلبه پایه سه حوزه علمیه خراسان